سلام عزیزم هستی شیرین مهربون... خوبی؟ بهترین ها قسمتت بشه و همیشه شاد باشی... یعنی میشه بازم با هم باشیم؟ با هم نگاهمون و گره بزنیم به هم و با هم یاد خاطرات تلخ و شیرین گذشته کنیم؟ یادته دفعه اولی که شما بودین و من!! بعد رفتنت گفتم تازه فهمیدم چقدر تنهام و تو هم گفتی ببین من چی میکشیدم؟؟؟؟!!!!! یادته بازم با هم رفتیم و من مجبور بودم محلت نکنم و طوری بودم که گفتی چرا اینقد بد شدی و چرا به ما بی احترامی کردی؟؟؟؟ چقد سخت شده همه چیز مثل روز اولش بشه!!!! امروز گفتی اگه بازم بیام پیشت دیگه همه چی و تموم میکنی و گفتی حالا که تو حواست به من نیست من که مجبور نیستم حواسم به خودم نباشه!!!! بازم دلم تنگ شده!! یادمه چند سال پیش میگفتی که :
دلتنگی که بهونه نمیخواد!!!
سلام همه کسم... خوبی نازنین؟ چند روزه باهات صحبت میکنم ولی بازم میگی دلت تنگ شده و جفتمون دنبال بهونه ایم که بازم همدیگه رو ببینیم..!
یاد پارسال افتادم که بخاطر دیدنت تا تهران اومدم و آخرشم رفته بودی... ولی بهم گفتی باقالا خوردی و حتما باید بخورم و زورم کردی که بخرم چون دلت پیشم مونده بود!!!
این همه دعا کردیم و دعا میکنیم ولی نمیدونم آخرش چی میشه و خدا حاجتمون و آخرش میده یا نه؟!!!
امروز هم دعا میکنم و تو هم مطمئنم که دعا میکنی...
دعام کن که خیلی محتاجم...
مواظب خودت باش
سلام عزیزقلبم...خوبی؟ همون روز که فهمیدم اومدی و مطلب گذاشتی اومدم که جواب بدم الان 20 روز گذشته ولی چندین بار تو این مدت مطلب گذاشتم که سایت خراب بود و ثبت نشد...سه روز بعد مراسم ص بود که اومدم پیشت!!! ناراحت و مضطرب که چرا مواظب خودت نبودی و چقد حرصم دادی!!! حتما یادته که اولش مقاومت کردی که من نکردم و اشتباه بهت گفتن و ... ولی دوباره که واست توضیح دادم قبول کردی که اشتباه کردی و مواظب خودت نبودی...! خلاصه آخرش ناراحتیم و تبدیل به خنده کردی و تموم شد!
گفته بودی:((ما باید یه جوری اینجا زندگی کنیم که بتونیم جای اصلیمونو بسازیم بتونیم با خیال راحت خودمونو برای رفتن به خونمون اماده کنیم پس واسه این دنیا که به یه چشم بهم زدن تموم میشه خودتو اذیت نکن و تمام تلاشتو بکن که بتونی خوب از پس اینجا بربیای))! آره حق داری من خیلی دارم اذیت میشم ولی باید امیدی هم برام بمونه که آیا بعد اینجا به خواسته هام میرسم یا اینکه هم اینجا دوری و هم اونجا ؟ میدونم انتظار نداشتی اینقد داغون و شکسته من و ببینی ولی داغون و خسته و افسرده و غمگین شدم... هر وقت تو رو میبینم هرچند باید مواظب صدتا چشم باشم که نکنه وقتی نگاه من و تو به هم گره میخوره ما رو ببینه ولی وقتی تو رو میبینم و با چشمات حرف میزنی آروم میشم... خسته ترت نکنم و بذارم یه خاطره خوب و یه تصویر خوب از من تو ذهنت داشته باشی بهتره...!!!
راستی بازم کار خودت و کردی و رفتی بیم... ثبت نام کردیا!!! خوشم میاد میدونی با ناز دادنت خر میشم و زودی قبول میکنم!!!(البته بلانسبت من و خر)... چی کنم که حرفات درست بود و امیدوارم نگرانیم بیجا باشه که نکنه قدر تو رو ندونن!!
هر جایی مواظب خودت باش و قول بده که بهترین باشی... به امید روز وصل در بهترین شرایط
سلام نیروی زندگیم... سلام کسی که با دیدنت جون دوباره میگیرم... خیلی داغونم..حتما خسته ت کردم اینقد که غر غر میکنم ولی فقط اینجا رو دارم... حتی نمیخوام روبرو بهت بگم شاید اذیت شی ولی اینجا مینویسم شاید یه روزی خوندی و دونستی که چه روزای سختی و پشت سر میذارم....
منم داشتم دق میکردم از دلتنگی و نگرانی... نمیدونم پس کی تموم میشه این جدایی....
منتظرتم، همیشه
سلام ...کسی که همه فکر و ذهنم پیش تواه..سلام کسی که هر شب به فکرتم و خوابت و میبینم...سلام...دلم برات تنگ شده! چقدر باید صبر کنم و دوریت و تحمل کنم؟ تو که گفتی همه چی تموم میشه!!!! پس چرا نشد؟؟؟؟ چند بار خواستم بیام و بهت سر بزنم یا زنگ بزنم ولی... ترسیدم !!!
دعا کن بتونم دوریت و تحمل کنم.......
مواظب خودت باش خیلی
یادت باشه وقتی همه کس یکی شدی، اون کس بعد تو خیلی بیکسه...
یا همه کس کسی نشو یا اگه شدی کس بی کسیهاش بمون...!
سلام ... نمیدونم چطوری حرفام و بهت بزنم و چطور بگم که دلتنگتم؟ خسته م... خوابای آشفته میبینم.. اسمتم نمیتونم ببرم و هنوزم درگیر اینیم که خاطرات تلخ و فراموش کنیم... خدایا کمک کن...
هر جایی مواظب خودت باش... خیلی
سلام امید روزها و شبهای دلم..... هرجایی خوب باشی... چندروز پیش اومدین خونمون و باز دیدیمت... ع گفته این آخرین باره و یادمه که چقد سفارش کردی که مواظب باشم...
مواظب خودت باش و بدون دلم برات تنگ شده...
سلام... بعد ده ماه و بیست و پنج روز اومدی به وب سر زدی و حتما نتونستی همه مطالبی که تو این ده ماه واست نوشتم و بخونی...! گفته بودم اگه دستمون از همه جا کوتاه شد تنها جایی که میشه از حال هم با خبر شد اینجاست... کاش حرف میزدی...فردای روزی که نظر گذاشتی از جایی که نمیدونم چقد بد بود و اذیت میشدی زنگ زدی و گفتی : چی کردی؟چی کردی؟ ... گفتی چه خرابکاری ای کردمو چقد از دستم حرص خوردی.گفتی کاری که من با تو و خودم کردم دشمنمونم نمیکنه... گفتی همه چی بینمون تموم شده و مواظب زندگی خودم باشم... گفتی هرچی تو درست میکنی و با قسم و آیه میفهمونی من میزنم خراب میکنم و...!!! گفتم برو و معطل نشو گفتی این همه تو اذیتم کردی بذار یه کمم بقیه اذیتم کنن!!!!!!!!!
نوشتی همه حقیقت اونی نیست که آدم میبینه یا میشنوه... منم هیچوقت این و قبول ندارم! من باور نکردم که تو این حرفا رو گفته باشی! خداروشکر که گفتی تو نگفتی و یه چیزای دیگه گفتی...
نوشتی دیگه ننویسم چون اینارو هم میبینن ولی تنها جایی که داریم همینجاست...حرفام و نمیتونم به کسی بزنم... تا حرفی بزنم شک میکنه و نشون میده که چقد بهم بی اعتماده! امروز بهم میگه تو خ صیغه آوردی خ؟؟؟؟ بقول تو گفتن این که چقد د ئ مشکلی و حل نمیکنه ولی انکارش چرا...
نوشتی کاش میشنیدی بعد میدیدی کی تنهاست!! میدونم خودم با دست خودم تو رو تنها گذاشتم! میدونم خودم رنجت دادم.میدونم من شب و روزت و یکی کردم چون خودم هر لحظه شو میفهمیدم که بیادمی و داری به خاطراتمون فکر میکنی!
بعد یه ماه دیدمت! بازم گفتی بهترین باشم و همین و ازم میخوای و نگاه نمیکنی که خودت بهترین هستی یا نه ولی یه سال بهم وقت میدی که بهترین باشم و زندگیم و جمع کنم... خوشحالم که باز دیدمت! دوباره جون گرفتم ...
یه ماهه که ازتون هیچ حرفی نیست...نمیدونم آخرش چی میشه؟
دعا کن....
م خ ب
همیشه...
سلام...سلام... سلام... 20 روز گذشته و شب و روزم و به یادت سر میکنم و گاهی حس میکنم حتی تو هم نمیدونی چی میکشم! کاش میفهمیدی چه بلایی داره به سرم میاد. اگه روی حرفای قدیمیت بخوام فکر کنم و خیلی خوش بین باشم میگم چون تو هم دوسم داری و به یادمی منم به یادت افتادم. دلم و خوش میکنم که تو بیادمی!!!!! میگم حتما دل تو هم تنگ شده و وقتایی که بیادتم حتما تو هم داری به من و خاطراتمون فکر میکنی...
شب و روز، خواب و بیداری، سفر و خونه و محل کار و ... همیشه و همه جا یادتم... گاهی دلم اینقد میگیره که نمیتونم حرف بزنم، گاهی هم حس میکنم که نفسم بند اومده و زنده بودن برام چقد سخت و شکنجه آوره...
نمیدونم میتونم دلم و خوش کنم که تو هم بیاد خودمون و خاطره هامونی...؟؟ اون حرفایی که تو زدی و اون برخورد سردی که وقتی یه لحظه من و دیدی کردی جای هیچ امیدی و واسم نذاشته ولی چی کنم اگه دلم و خوش نکنم که بخاطر خودمون اون حرفا رو زدی و بخاطر اینکه همیشه از دست هم نریم اونجور برخورد میکنی...
گاهی میشینم و فکر میکنم چرا گفتی موسیقی و رقص و لاک و ...گناه نیست ولی به اونی که ادعاش میشه بگین اس دادن و زنگ زدن بهت گناهه؟ چرا این حرفا رو باید تو میزدی؟ چرا به من؟ چرا بعد بحثایی که راجع به اعتقادات و ...کردیم؟ همش میترسم واقعیت داشته باشه که بخاطر حرفام و اینکه گفتم میخوام بهترین باشی، یا بخاطر اینکه گفتی نمیدونی میخوای بهترین بودن و ادامه بدی یا نه و من گفتم تکلیفمون و روشن کن که من اجازه دارم بهت حرف بزنم و ایرادت و بگیرم یا نه؟ میترسم بخاطر این حرفا رفتی و دیگه...!!(آآه ه ه ه ه) اگه بدونی چقد آهم گرم و سوزان شده! خودمم میسوزونه!
همه شهر و دنبالت میگردم ولی یه بارم نشده که ببینمت! خسته نمیشم و بازم میام دم خونتون و ماشینت و میبینم! در خونه رو نگاه میکنم شاید یه لحظه...!
دنبال همه آهنگای قدیمی ام که با هم گوش میدادیم!
کاش که تو رو سرنوشت ازم نگیره
میترسه دلم بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره ها یادم میارن تو رو
لا اقل از تو خاطرم نرو.........
بمون....
بغضم نمیذاره ادامه بدم...
هرجایی مواظب خودت باش هر چند حرفام و نمیخونی...از 7 شهریور 90 دیگه نیومدی اینجا و 10 ماهه که دارم برای دلم مینویسم...