سلام سایه سرم سلام امید روزای ناامیدیم سلام پناه روزای بی پناهیم...
دو روز پیش بالاخره دیدمت! چقد دلم برات تنگ شده بود و چقد تو گفتی که دلت برام تنگ تر شد! وقتی بوسه برام فرستادی دلم هورری ریخت و با تموم وجود میخواستم بپرم بغلت!! روز قبلش بود که برای دومین بار سرم داد زدی و گفتی تو رو هم نمیخوام... هنوز صدای بغض آلودت یادمه!!! نزدیک یه ساعت بود که بغض کرده تو ماشین و خیابون و شهر میگشتم... تا گفتم تا حالا دیدی یه مرد با بغض تو خیابونا بره! ز زدی و طاقت نیاوردی... ببخشید که نتونستم بغضم و بخورم... ببخش که بلد نبودم تو خودم بریزم... ببخش که نفهمیدم اگه یه داد میزنی صد تا دادت و خوردی و این یکی هم چون کسی و نداری سر من خالی میکنی... خیلی دیر معذرت خواستم؟ نزدیک 2 ساعت باهام حرف زدی تا بالاخره من و بخندونی... چقد تو مهربونی و من... چقد تو خوبی و طاقت ناراحتی من و نداری ولی من...! وقتی گفتی به دلم افتاده که دیدنمون رفت تا یه مدت دیگه، دلم ریش شد! راستی مریمت خوبه؟ دیگه گیر نداده؟
دیروز که با هم حرف زدیم بازم قربون صدقه هم رفتیم و مث قبلنا... دلم برای روزای بی ناراحتی تنگ شده... میدونی چی میکشم؟ حرف مردم و نزدیکام و دفاع نکردنم! شنیدن و آب نشدنم! ادعای خون به پا کردن و بی بخار بودنم! وای که چقد ازم خسته شدی!! گفتی من میخوام عاشقم من و بفهمه و درکم کنه...گفتی توجه ع به من به اندازه توجه تو به م خ نیست پس نمیخوامش... گفتی یادته میگفتم هم تو رو دارم هم ع رو؟ دوتاتونم مال من نیستین!!! جوابم و برات نوشتم و میدونم یادت مونده...
چقد سخته زنده موندن وقتی که همه زندگیت بگه از زندگیم برو بیرون! وقتی دیگه بودنت و حس نکنه و بگه تنهام! وقتی بگه زندگیت و از نو شروع کن و من توی زندگی جدیدت جایی ندارم پس فراموشم کن!!! دلم خونه وقتی دارم این حرفا رو مینویسم و بغض توی گلوم......
تازه گفته بودی که بمونم! یادته گفتی: بمون، میدونیکه میمیرم! چه زود پیرت کردم! همیشه حق با تو بوده و چقد بده که همیشه هم تو گذشت کردی و بخشیدی و ناز خریدی!!! الان که مینویسم نمیدونم فردا باهام چه برخوردی میکنی و فردا هم باز ناراحتی پیش میاد یا ... چقد ترس به جونمه که نگنه واسم عادی بشه ناراحت شدنا و داد کشیدنات... چقد از خودم بدم میاد...!
نازنین دیروز و مهربان امروز و عزیز و همیشه دوست داشتنی من... همیشه دوستت دارم و منتظرت خواهم ماند!!!
مواظب خودت باش غریب و مظلومم!
سلام عزیز قلبم، سلام امید روزهای بی کسیم، سلام ...
نوشته قبلی و که نوشتم شبش اومدین خونمون و با هم فرداش رفتیم قم و ... چقد خاطره است هر وقت همدیگه رو میبینیم و کنار هم نفس میکشیم و با چشم با همدیگه حرف میزنیم... و.قتی پلکهای قشنگت و پایین می آوردی و میگفتی منم د د و منم خنده به لبام مینشست...
29 دی ماه آخرین روزی بود که رفتی سر کلاس و منتظر بودی تا جایی مشغول بشی... حالت زیاد خوب نبود و بقول خودت مجبور بودی که بری خونه دوستا و اونا رو دعوت کنی تا از این حال خارج شی...!
اول بهمن، یه صبح شنبه که با چه ذوقی پاشدم و توی کولاک برف به عشق دیدنت زدم بیرون... دلم اینقد برات تنگ شده بود که ... همون روز که رفتیم و کارات درست نشد و بعدش تو دم خونه پیاده شدی و با حالت غریبی ازم دور شدی... حتی یه نگاه... میدونم همه تقصیرا از منه و منم که خیلی شکستنی شدم و از همه انتظار دارم جز تو ، شاید نباید خاطرات تلخ و بنویسم ولی مینویسم که خودم یادم بمونه... میدونم خیلی وقته که به اینجا سر نمیزنی و حرفام و نمیخونی... ولی همون حرف همیشگی(( روزهای بی تو بودن را به تصویر میکشم ، شاید روزی بفهمی چه کشیده ام)). راستی من نباید دیگه این حرف و بزنم؛ چند وقته تو به من میگی کاش بفهمی چی میکشم!!! کاش حداقل تو بفهمی...!!! آره من خودخواهیم به حدی رسیده که تو هم ازم خسته شدی و از گلایه هام سیر... قبلا خیلی بیشتر مواظب بودیم دل هم و نشکونیم و ناراحتی هم و نبینیم و ... !!!
نمیدونم چی میگم! ولی میدونم تو میفهمی چی میگم و کدوم حرفا و خاطرات و ناقص مینویسم تا فقط یادم بمونه چه بلاهایی سرت آوردم و چه عذابی از دستم کشیدی... تا به حال اینطوری سرم داد نکشیده بودی! بقول تو کاش چیزای دیگه هم یادم میموند!!! حرفای خودم و نزدیکام، قول جبران و گلایه نکردنام، اینکه چقد برام عزیز و مهم بودی و نباید خودم و دلم مهم باشه، و... خیلی چیزا که یادم رفته بود... . یادته ناراحت شدی وقتی گفتم تنهام؟ یادته گفتی تو من و حس نمیکنی و میگی تنهایی؟ یه سؤال ؟ تو من و حس میکنی؟ دل تنگیام و؟ نگرانیام و؟ بغضام و؟ میفهمی من چی میکشم؟... بازم یادم رفت!! یاد حرفت افتادم که تو از من میخوای حالت و بفهمم و من از تو!! چقد خودخواه شدیم! عشقمون یادمون رفته ...!!!
روزای سختیه! من از تو و حالت و همه چیزت بی خبرم ...
دارم میام شهرتون شاید ببینمت... فعلا..
مواظب خودت باش همه کسم!!!
سلام ... شاید دیگه تو هم به من اجازه ندی که بهت حرفام و بگم! شاید تو هم دیگه دلت نمیخواد نازت کنم و بگم همه کس و کارم، همه زندگیم و همه بود و نبودم شدی!!! شاید تو هم ازم خسته شدی و نمیدونی چطور میشه از دست خودم و دردسرا و حرفای من خلاص بشی...
تا حالا باهات اینجور صحبت نکرده بودم... روزای سختی و دارم میگذرونم... خیلی سخت!!! پیامایی که قبلا برام گذاشته بودی و مرور میکردم، دیدم چه زود دنیا برعکس شده و من همه حرفای تو رو دارم بهت میزنم... حالا منم که میگم دیگه تنهام، منم که میگم اامیدی به خونه رفتن هم ندارم، منم که میگم تو همه چی داری ولی من...!!!
وقتی میبینم هر روز یه اتفاقی میافته که یا تو یا م خ یا ع یا یه نفر دیگه ازم ناراحت میشن دیگه جونی واسم نمیمونه... وقتی میبینم همه من و نمیخوان و حتی گاهی تو هم با من مثل اونا برخورد میکنی، دیگه امیدی به زنده موندن ندارم... تو جای من بودی چی میکردی؟ آره بقول تو چند روزه حالم حالم میکنم و قبلنا حال تو واسم مهمتر بود!!!! ولی الآن اینقد خودخواه شدم که فقط تنهایی و غصه های خودم و میبینم. حق داری اگه تو هم ازم ناراحت باشی و دیگه من و نخوای... من دیگه اون اب سابق نیستم که برات جون میداد و با ناراحتیت تب میکرد و با مریضیت مریض میشد... آره تو هم حق داری...
دلم گرفته اینجور نوشتم... شاید یه وقت این نوشته رو حذف کردم!
یادته با التماس بهت گفتم من از تنهایی میترسم، من و تنها نذار؟؟ یادته گفتی اینجور نگو تنهات نمیذارم؟ میبینی تنها شدم!؟ همیشه این حرف و میگم که نباید توقع داشته باشم که کسی حواسش به من باشه یا کسی باید ناراحتیم و برطرف کنه یا اینکه حتی تنهام نذاره، ولی همش یادم میره! شاید بخاطر حرف تو باشه که گفتی یعنی من تا به حال بهت خوبی نکردم که ازم توقع نداری؟؟؟ یادته اون روزم گفتم که همش ازت خوبی دیدم و بخاطر همینم نباید حتی از تو هم توقع داشته باشم!!! بقیه بخاطر بدیشون و تو بخاطر خوبیت!!! این چند شبه هربار ک آهنگ شیدایی و گوش دادم گریه م گرفته! هنوز عادت به تنهایی ندارم......... چقد سخته هر روز بغض کنی و دستی نباشه تا کنارش به آرامش برسی! تا حالا اینقد گرمی اشکم و حس نکرده بودم! اینقد غریبی خودم و ندیده بودم! اینقد زیر بار سنگینی بغض نمونده بودم! اینقد خسته نبودم....!
نه میتونم تو رو ببینم و نه تو ... بازم شروع نکنم! نمیدونم چرا این حرفا رو نوشتم! شاید سبک بشم و یا شاید بغضم سنگین تر بشه! شایدم اینا رو نوشتم که یادم بمونه چه روزایی و بدون تو میگذرونم!
مواظب خودت باش همه قلب و جونم... خیلی دوست دارم و به انتظارت میشینم!!
هنوز عادت به تنهایی ندارم
باید هر جوریه طاقت بیارم
اسیرم بین عشق و بیخیالی
چه دنیای غریبی بی تو دارم!!
میترسم توی تنهایی بمیرم
کمک کن تا دوباره جون بگیرم
یه وقتایی به من نزدیک تر شو
دارم حس میکنم از دست میرم!!!
نمیترسی ببینی
برای دیدن تو
یه روز از درد دلتنگی بمیرم!!!
تو که باشی کنارم
میخوام دنیا نباشه
تو دستای تو آرامش بگیرم....!!!
بگو سهم من از تو
چی بوده غیر از این تب
کی و دارم به جز تنهایی امشب؟
میخوام امشب بیافته
به پای تو غرورم
نمیتونم ببینم از تو دورم...!
..........................
دارم تاوان دلتنگیم و میدم
کنار تو به آرامش رسیدم
بیا دنیام و زیبا کن دوباره
خدایا از تو زیباتر ندیدم
نمیترسی ببینی
برای دیدن تو
یه روز از درد تنهایی بمیرم؟؟.....
سلام همه کسم... میدونم باید روز تولدت غافلگیرت میکردم ولی نشد!!! ولی بعد چند روز، عجب روزی بود وقتی اومدم خونتون... دیدی آخرش شب خونتون موندم! چقد باحال بود! چقد خوشگل شده بودی نازنینم... اینقد دوست داشتم پیشت بخوابم و نازت کنم و به آرزوم برسم! ولی... لحظه لحظه حس میکردم خونه خودمون رفتیم و همه زندگیم داره بهم میرسه! خودش و خوشگل میکنه و واسم بهترین غذا رو گذاشته و خونه رو واسه دیوونه شدن آماده کرده!!! خنده هات زنده م میکرد! چقد عاشقانه نگاه میکردی! چقد با چشامون با هم حرف زدیما! قاطی کردم نه؟؟؟ وقتی میدیدم عشقم که فکر میکنم مال خودمه، پیشم نیست و مال من نیست!!!! تو بگو دیوونه نیستم که بازم امیدوارم و تو رو برای خودم میدونم؟
طنین نبض بارانی بلوغ چشمه سارانی
تو را من دوست میدارم و میدانم که میدانی
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم تا گل من هست زندگی باید کرد!!!
سلام عزیزم نازم مهربونم عمرم عشقم همه کس و کارم همه زندگیم شیرینم عروسکم امیدم دلیل زندگیم و .... !! میدونی از کی سراغ هم و اینجا نگرفتیم؟ آخرین نظرت مال 110 روز پیشه!!!! خوبی نفسم؟ میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟ خیلی وقته میخواستم بیام و برات حرفام و بنویسم و البته بهت نگم که نوشتم تا وقتی که خودت یه سری به محل ملاقات قدیمامون بزنی! ولی نشد! چقد تو این مدتی که ننوشتم خاطره دارم و شاید یه روز از تنبلی جدا شدم و همشون و به زبون همون روزا نوشتم. یاد اون روزا که میافتم دلم میخواد از صفحه کامپیوتر بیام بیرون و محکم بغلت کنم و ببوسمت یاد سفری که با هم رفتیم، یاد وقتی که اومدی پیشم و من و دکتر بردی، یاد زیر برف رفتن و لب اون خونه نشستن، یاد دعواها و ترس از جدایی دوباره .... یاد همشون که میافتم از ته دل آه میکشم و میگم کاش یا از اول تو زندگیت نمیومدم یا اینکه الان مال هم بودیم!!! ولش کن این حرفا رو!!
امروز تولدته عزیزم ... مبالکه ناناسم! یه بوس ناز از اون لب شیرینت میدی؟ اگه بوس ندی هدیه ت و نمیدما !!! قربونت برم که تو این سن کمت چقد غم و غصه رو تحمل کردی!! به تو میگم ولش کن ولی خودم شروع میکنم تولد و بچسب!!!
تولد تولد تولدت مبارک... بیا شمعا رو فوت کن که صد سال زنده باشی ..لالای لالای لالای لای!!!!(ضایع نکن بقیه شو بلد نیستم) خیلی دوست دارم.. خیلی خیلی عاشقتم و همیشه عمرم منتظر رسیدن بهت میمونم... شاید طاقت آوردم و بهت نگفتم واست پیام گذاشتم!!
دوستت دارم
بووووووووووووووووووووووس س س س س س با تمام عشق!
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی... خوبی؟ چرا اینطور حرف میزنی؟ نوشته قبلیم ناقص موند...یه روز دیگه کاملش میکنم... شعرت قشنگ بود ولی نه همه جاش... مثل تو بازم طاقت اوردی مثل پونه ها تو پاییز... سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیز... یا حرف آخر بیا مثل گذشته جز به من به همه فکر کن... !!! دیروز خیلی حرفا رو بهت گفتم... کسی دیگه بود که از اسرارم با خبر میشد حتما هم غرورم خرد میشد هم ممکن بود روزی که باهام بد میشه، همه اسرارم و فاش کنه... نمیدونم چرا ولی تا به حال به کسی مثل تو اعتماد نداشتم و دوست داشتن واقعی و فقط با تو حس کردم... تو باعث آسایش من، پیشرفت من، بزرگی من، اغتخار منی... هیچ وقت نمیتونم خوبیایی که بهم کردی و فراموش کنم... تو همیشه کمکم کردی با اینکه من به این عنوان که کمکت کنم اومده بودم تو زندگیت... میدونستی من و تو چقدر تنهاییم؟ وقتی بهم میگفتی تو کسی و داری که باهاش باشی یا امیدت باشه یا... تو دلم خیلی ناراحت میشدم و نمیتونستم بگم که اینطور که ظاهرم نشون میده و میگی نیست ولی مجبور بودم فقط غصه بخورم... خیلی حرفا رو نمیشه گفت ولی رو دلم مونده بود.. خودم و عادت داده بودم که بدیا رو نبینم و زود فراموششون کنم ولی سیاهی و که با پاک کن پاک کنی بازم سایه اش میمونه...!
دوست دارم حرف بنویسی تا شعر.. میدونم شعرایی و مینویسی که حرف خودتم هست و دوسشون داری و شاید همه حرفات توی این شعرا باشه ولی میخوام حرفات و به زبون خودت بشنوم... با لحن خودت، با صدای خودت، با حس خودت...!!
راست میگی به هم دوباره عادت کردیم و من بیشتر! چون تو میگی اگه من جواب پیامات و ندم تو یکی دوماه بعد، تو هم بیخیال میشی و زندگیت شاید به آرامش قبلی برگرده.. البته میدونم منظورت چیه و به خاطر من میگی و چون دوست نداری زندگیم بد باشه میگی از زندگیم میری ولی بدون که تو هیچ وقت از زندگی من نمیری... همه خاطرات خوب، لحظه های خوب، شب و روزای خوب زندگیم تو بودی و هستی... اگه تو هم من و نخوای بازم از دلم بیرون نمیری... خیلی وقتا میشد که بعضیا از دور وبریات یا م خ یا خودت یه چیزایی ازت میگفتن گه خیلی ناراحت میشدم و یه حسی بهم دست میداد، ولی هیچ وقت ازت بدم نیومد ومتنفر نشدم... چون خیلی دوستت دارم و خیلی خوبیایی داری و داشتی که نمیذاشت کارایی که به نظر من بد بود خودش و نشون بده...
میبینم که از من ناامید شدی و میگی میخوای دوست داشتنت و بهم ثابت کنی!!! قبلا میگفتی با هم ولی مثل اینکه فهمیدی من نمیتونم بیخیالت بشم تصمیم گرفتی تنهایی شروع کنی و تا آخر پای حرفت بمونی.... نمیدونم چی بگم؟ راستی کی میدونه آخر کار ما چی میشه؟ شبای قدر یه دعاهایی کردیم که به م قول نداده بودیم.. یعنی قبلش خواستیم از هم که تو دعاهامون دعا کنیم که ع و ف کنیم ولی جفتمون وصل و خواستیم...!!!
بسه دیگه... همیشه من حرف میزنم!! منتظر حرفای تو میمونم...
سلام عزیزم... خوبی ؟ بی مقدمه میگم: یادته دو سال پیش با هم کجا بودیم؟ به زور راضی کردیم همه رو که تو هم بیای... 11 روز زندگی زیر یه سقف، یه جا، هم دل ، هم سفره، هم خونه و ... با هم همه جا رفتیم، خنده و گریه مون، زیارت و تفریحمون، نماز و روزه مون، پارک و بازیمون، شادی و غصه مون، فراق و وصالمون ... همه چی مون با هم بود!!! یه طرف تو بودی و یه طرف من!!! یادش بخیر! چه حرفایی زدیم و تو زیارت چه دعاهایی کردیم. چه حاجتایی خواستیم. پای ثابت همه دعاهام شده بودی، اینکه خوشبخت بشی، اینکه امیرعلی گیرت بیاد که قدرت و بدونه و ... همیشه با التماس رو به گنبد و ضریح میکردم و میگفتم: من آوردمش پیش شما، پس ناامیدم نکنین... تا اینجاش و من آوردم بقیه اش با شما.. خودتون کمک کنین... الآن دو سال از اون شبا و خاطرات گذشته... چه اتفاقایی که برامون نیافتاد!!! نمیدونم چقدر از حاجتامون و بهش رسیدیم...
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی
منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
از این عادت با تو بودن هنوز.. ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز.. اگه بی تو باشم منو میکشه
یه وقتایی انقدر حالم بده.. که میپرسم از هر کسی حال تو
یه روزایی حس میکنم پشت من.. همه شهر میگرده دنبال تو
منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه
چه شبی بود و چه روزی افسوس!
با شبان رازی بود...
روزها شوری داشت...
من گمان میکردم دوستی همچون سروی سرسبز چهار فصلش همه آراستگیست...
من چه میدانستم؟
هیبت باد زمستانی هست...؟