دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود
وقتی دلت برای کسی تنگ می شود
سلام ای نازنین من ... که نرفتی از یاد
نشستم بازم همه نوشته هات و از اول که تو وب گذاشته بودی و خوندم.... چه حرفایی، گله کردنا، آرزوها ، شادی ها و خاطرات، قهر و آشتی کردن و ... وای که چقدر ما با هم حرف داریم ولی از هم دور شدیم... م ج.. ع د.. ع دد ... مهربونم.. قشنگم.. عزیز دلم... انگار دل منم میخواد همیشه اینطور صدات بزنه ولی اجازه نداره.. انگار دل منم تنگ تنگ شده واسه ناز دادنات... اینکه بغلت کنمف یه دل سیر بغلم گریه کنی و بدونی پیشتم، بعد اینقدر سبک بشی و بخندی که فقط خاطره های خندیدنت و تو دفترت بنویسی... راستی یه بار دیگه میشه دفترت و بخونم؟ حرفای نشنیده رو، تو روزای نبودنم بخونم؟ حسی که داشتی وقتی اخم و ناراحتیم و می دیدی و نمیشد بهم بگی ولی تو دفترت نوشتی؟
میدونی روزگار نذاشت ما پیش هم باشیم حالا یا بواسطه حرفای این و اون یا اشتباهات خودمون ... نمیدونم... ولی همیشه دعات میکنم.. گاهی با حرفات اینقدر دلم میشکنه ولی یاد قولم میافتم که نباید ازت ناراحت شم... قشنگم سعی میکنم خوب باشم و سرپا تا بتونم سرپا نگهت دارم... منم نشونه های افسردگی رو دارم ولی بدون با همه بد حالیم بازم اب پیشته...
چقدر میخواستم از پیامات تو وب بگم ولی دارم میرم ن م ا ز....
همیشه به خدایی میسپرمت که خیلی از ما مهربون تره، قدرتمند تره، حکیم تره و صبور تر.... همون خدا بهترین محافظته عزیزم....
د د همیشگی. اب
سلام خوبی سلامتی؟ سال نو مبارک باشه. خدا مامان و رحمت کنه ان شاالله... عید اومده... خونه جدیدت رفتی.. دعا میکنم بهترین هدیه های خدا نصیب تون بشه... آرامش آسایش شادی روزی زیاد و حلال سلامتی تندرستی زندگی آروم و خوش ایمان و تقوای بیشتر عاقبت به خیری و هرچی خوبیه..
دو سه روز قبل عید جابجا شدی.. چقدر با هم صحبت کردیم... نبودی ولی چون کار خونه تو بود دلم میخواست خوشحالت کنم.. خواستیم بیایم خونتون رفته بودی ل...
سلام ...خوبی؟ ع تو همه پیامات هست... هنوزم با این همه بی معرفتیایی که ازم دیدی بازم ع هستم؟؟؟
گفته بودی حواسم بهت نیست و تنهایی.... نه ! حواسم هست روزت بود... روزت مبارک خانوم.... سایه ت همیشه بالاسر بچه ت و زندگیت... عمرت طولانی و با برکت...
حواسم هست سال اولیه که سادات خانم نبود.. خدا رحمتش کنه... خیلی دلم گرفت عکس پروفایلت و دیدم که به تقویم گله کرده بودی...
حواسم هست که داری به سلامتی جابجا میشی... منزل نو مبارک...همیشه از جلو کوچه که رد میشم یا از جلوی درمانگاه دنبالت یا حداقل ماشینت می گردم.... م خ میگفت تو چرا بدون من رفتی خونشون و دیدی ولی من ندیدم... اون شبم گفت که بیایم خونه تون ولی نبودین... یعنی فرش نداشتین.
گفته بودی مواظبت نیستم...اینکه آیا میشه مواظبت باشم یا نه خودمم نمیدونم... من پیشت نیستم.. تو پیشم نیستی... ما کنار هم نیستیم....
تنها !!!! نمیدونم بگم آره تنهایی مث قبل من... یا بگم نه تو تنها نیستی..حتی در نبود من..... نمیدونم ...
هر جایی م خ ب
سلام.. هرچقدر سلام کنم باز جا داره... به تلافی وقتایی که تنهات گذاشتم. به تلافی وقتایی که یه سلامم آرومت می کرد و من نبودم. به جبران نبودنام، دلتنگیات، حرص دادنام، غصه خوردنات، و........ شاید هزاران سلام
خوبی؟ چه حرفیه که من میزنم؟! وقتی میدونم حالت خوب نیست، چرا میپرسم خوبی؟ ولی وایسا... من طاقت این روزات و ندارم. وقتی کاری نمیتونم کنم دارم پیر میشم... خیلی دعات کردم و میکنم که خدا کمکت کنه، صبر بهت بده، پشتت باشه ....
بازم امروز نشستم خاطرات و مرور کردم... پیامای وب و دوباره خوندم.. چقدر تلخ و شیرینه خاطرات ما !!! یه جاهایی که فحش داده بودی و اشک گفتنات و تکرار کرده بودی چقدر خندیدم ... یه جاهایی هم که از حالت گفته بودی بغض کردم، آه کشیدم و ....
این شبا تو هیأت خیلی بیادتم... دعات میکنم...
التماس میکنم که خدا مواظبت باشه.....
دوس دارم کاری کنم که بخندی، حرفی بزنم که بخندی فحش بدی خالی شی ...
دلم برای شاد بودنت ت ش
م خ ب
سلام... سرگردونم.. نمیدونم چی کنم؟
نمیدونم چی در انتظارمه؟ چه حسی؟ چه عکس العملی؟ نمیدونم خودم چطوری رفتار میکنم؟ ناراحتت میکنم یا آرومت میکنم؟
ن م ی د و ن م
دارم میرم مشهد
دعاگو هستم..................
مشهد رفتنم پر از خاطره ست... دوبار باهم بودیم...
چه خاطراتی! تلخ و شیرین...
دفعه دوم چقدر گریه کردم... نفسم بند اومد.. آب ریختی رو صورتم... دیگه رفتی......
م خ ب
27 اردیبهشت 90 یه پستی برات گذاشته بودم با عنوان گل سرخت خشک شد!!
میدونی چی کارش کردم؟ گذاشتمش لای شناسنامه م... بعد یه مدت دیدم هم خشک شده هم شناسنامه م جوهرش پخش شده... جاش موند ... هر وقت شناسنامه مو باز میکنم و میبینمش انگار همون گل سرخ رو هم میبینم...
راستی م خ ب
سلام..
هر وقت کم میآورم میگویم اصلا مهم نیست....وقتی مطالب وب و بالا پایین میکردم دیدم که این مطلب و واست نوشتم... میدونی یاد چی افتادم؟ یاد وقتایی که ازم ناراحت میشدی و میگفتی(مهم نیست)
دقیقا میفهمیدم چیز مهمی بوده که اینطور میگی!
چقدر زود دیر شد.. چقدر اشتباه که باعث دوری شد.. چقدر احساس که تبدیل به نفرت و فرار از هم شد... راستی من چی کردم با خودت و خودم؟
تو میدونی؟
خیلی میام اینجا و وقتی میبینم حرف خاصی نزدی یا اینکه دو سه کلمه نوشتی و ..... ولش کن.. شاید : مهم نیست!
سلام... چند روزه وقتی پیادت میکنه تو خیابون بالایی میبینمش... میفهمم بازم دیر رسیدم..
راستی نمیدونم چرا اینقدر میام اینجا و میرم؟ چرا ناامید نمیشم؟ اصلا دنبال چی هستم؟
من خیلی وقته تصمیم گرفتم به قبل برنگردم.. از خدا خواستم هیچوقت دیگه من و امتحان نکنه... حتی اگه تنها هم باشیم و اوج نیاز ولی خدا خودش محافظتمون کنه..
خدا کمکم کرده... شکر خدا.. دلم آرومه... الحمدلله گناهی نیست. عذاب وجدانی ندارم.... نمیدونم! چقدر بابت شما ظلم کردم؟ جوابم چی خواهد شد؟ نمیدونم واقعا؟
حلالم کنید.. حلالم کنید که نمیتونم جواب غصه ها و ناراحتیها و اشک و گریه هاتون و بدم....
برای همیشه مواظب خودتون باشین و بهترین دعاها و بالاترین خوبیهای خدا نصیبتون شه...