"" وقتی باهات قهر میکنم ازت بدم نمیاد، فقط میخوام ببینم اونقدر مهم هستم که قانعم کنی، برام توضیح بدی؟
وقتی به جای جانم میگم بله، میخوام بفهمی حالم بده و خوبش کنی... ""
سلام .. سلامی که خیلی وقته جواب ندیده
هر شروعی پایانی داره و چقدر تلخه که پایان رابطه ای اینطور باشه
خیلی حرف زدم و زدی ولی نه من قانع شدم نه واسه تو مهم بود که قانع شم... خیلی توقع بیجایی بود که یه بار شده زنگ میزدی من و ببینی؟ خودت رو دوباره اثبات کنی؟ توضیح بدی که هیچی نبوده؟؟
حسم خیلی وقته میگه منم میخوای گول بزنی! من که میشناسمت چرا این فکر و کردی؟
بقول همیشه: "مهم نیست "
بیشتر از این ارزش و لیاقت نداشتم که برات مهم باشه چه شبا که نخوابیدم، گریه ها که نکردم، حرص و جوشایی که نخوردم و دعاها که نکردم...
من خیلی زور زدم ولی ... یه طرفه فایده نداره
برای همیشه مراقب خودت باش
به خدایی میسپرمت که بهترین حافظ و نگهداره...
خوش باشی و خوش زندگی کنی
عزیز دوست داشتنی دیروز و...
سلام.. چقدر بده روزگار... یا نه ما چقدر بد شدیم ؟
چشمات اونی که میخوای رو نبینه، فکرت پیش کسی باشه که خیلی وقته ازت دل کنده، دلت تنگ کسی باشه و نتونی کاری کنی، یه روز همه کس کسی باشی و یه روز ببیندت و ازت فرار کنه، چقدر دنیا غریبه
از قدیم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه... شاید مشکل این بوده که نمردم تا این روزای تلخ رو با چشام ببینم
خدایا هر کجا هست به سلامت نگهش دار
هر وقت که کم می آورم میگویم اصلا مهم نیست... اما تو که میدانی چقدر مهم هستی...
سلام... یادمه هروقت این جمله رو میگفتی اوج ناراحتیت بود... از مکه اومده بودی، بعد چندین ماه بهت پیام دادم و کمی که گله کردی گفتی ولش کن، مهم نیست! همونجا گفتم یعنی خیلی ناراحتی
دوره هستم، چقدر وقتی میرم حرم یادت میافتم.. توی صحن باهم نشستیم، مداحی گوش دادیم، باهم یه شب رفتیم غذا خوردیم و....
این شهر، شهر...، شهر ...، همه جا با تو خاطره دارم... اما کم آوردم و میگم : اصلا مهم نیست!!!!
سلام ... نمیدونم چرا اینجام و چرا مینویسم .. ولی برای دلم اینجام
خیلی وقته که ازت بیخبرم.. شاید علاقه ای هم نداشته باشی که جویای احوالت باشم . ولی ازم دعا برمیاد ،که سالم باشی، شاد و خندون، دلت آروم، زندگیت خوش و....
چقدر میشد که فکر میکردم اگه یه روزی بینمون جدایی بیافته چقدر پیگیر میشی، دلتنگ میشی، پیغام پسغام میدی و... ولی....... همین که از بودنم اذیت نمیشی بازم خدا رو شکر
م خ ب
سلام.. قبلاً ع بودم مایه آرامش بودم، یار قدیمی بودم ولی الان نمیدونم دیگه چه کسی میشم برات؟ چه نقشی دارم؟ چقدر خار شدم و مثل یه بدتر از غریبه باهام برخورد شد...
اول صبح بود که بهم زنگ زد و گفت که دیشب دعوا شده دوباره صبح هم سر عمل بینی و امضا نکردنش.... پشت بندش تو پیام دادی که میخوام دادخواست بدم نمیخوام به غریبه بگم اگه میتونی کمکم کنی بیا دنبالم اگه نمیای یکی رو پیدا می کنم... گفتم میام .. گفتی کلیدا رو ازش بگیرم لباس بردارم براتون و خونه رو زیر قیمت بذارم فروش... رفتم مدارک و گرفتم و اومدم پیشت ...
گفتی میخواد چی و ثابت کنه که براش اصلا مهم نیست؟ ؟ گفتم اونم گیج شده از کارات داره بال بال میزنه .. گفتی تو چی و میخوای ثابت کنی که باهام همراه شدی و هرچی میگم میگی باشه!!؟؟!! گفتم اگه تصمیمت و گرفتی پس حرف اثر نداره... پس میام باهات
یادمه تو حرفات در مورد ع گفتی آدم به سگ هم که محبت کنه متوجه میشه و بی چشم و رو نیست، یه دمی تکون میده .. میخوام برعکسش و راجع به خودم بگم که اگه یه سگی اینقدر دم تکون بده و وفاداریش و ثابت کنه، حداقل صاحبش با فحش و بی محلی ولش نمیکنه
سلام عزیزم... تولدت مبارک نازنینم ... از خدا برات عمر با عزت تن سلامت دل شاد لب خندون ذهن و زندگی آروم ایمان و عقل کامل و عاقبت بخیری رو میخوام ..
نازنین دیروز و بی وفای امروز و عزیز دوست داشتنی من، بهترین آرزوها رو برات میخوام و هرچی خیر و صلاح خودت و زندگیته نصیبت بشه
بیشتر از 9 سال از این عمرت هست که منم تو زندگیت هستم و هر سال بزرگ شدن و جوون شدنت و دارم میبینم .. نمیدونم چرا حس بزرگی دارم و انگار بچه خودم بزرگ شده جلوی چشمام..
مهربونم م خ ب و به خدا میسپارمت که بهترین و مهربون ترین نگهداره
ع د د من بدون که د د هرچند کنارت نباشم.....
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند تنهایی تو کامل می شود
سلام... نمیدونم چی باید بگم.. دلت آروم شد یا آشوب؟ چقدر داغ بود بغلت.. وای نمیدونستم چی کار باید می کردم..بعد این همه مدت که نبودم پیشت... حست و بگو.. داغون شدیم فکر کنم
چشـم مـن گــم شـد و تـو پنجرهها نیومدی
گـفته بـودم واسـه خـــــاطر خــــــدا نیومدی
یکــی گفت شــبای مهتاب بشینم دعا کنم
بـالا رفت دســـتای مـن واسـه دعــا نیومدی
دلِ مـن اســیر چشمای تـو شد حتی واسه
ایـن کــه ایـن دــیوونه رو کنی رهـــا نیومدی
واســه تــو نـوشـته بـودم کـه دلــم دیـــوونته
تــو گـذاشـتی بـه حسـاب یــه خـطا نیومدی
یکی گفت اوّل راه ســخت مجـــنونی هنــوز
ســـر گذاشـــتم بــه دل بــــیابـونا نــــیومدی
یکی گفت بـــرو واســـه کـــبوترا دونــه بــریز
دلـــــمو ریــــختم واســـه کــــبوترا نــیومدی
ســـبزی زنــدگیمو بستم به غوغــای ضـریح
امـــانت دادم اونـــو دســت رضــــا نــیومدی
نــذرمــو نـوشتمش رو گُـــــلا تــا یـــادم نــره
نــذرا رو یکــی یکــی کـــــردم ادا نـــیومدی
گـفته بــودم یــه کســــی بــیاد بگه آخـرشه
لااقـــــل بــــیا بـــــرای یــه نگــــــا نـــیومدی
گفته بــودن بــــیا از عشـق تـو دیــوونه شده
لااقـــل بــــرای خــــــاطر شـــــــفا نـــیومدی
آشِــــناتـرین غــــریبهای تـــو قــصّههای مـن
مـــنو کُشـتی تــو غــــریبِ آشــــنا نــیومدی
دیدمت رد میشـدی از کـوچههای خـــاطره
التـــماست کــردمــو گـفتم بـــیا، نـــیومدی؟
خوبیا تموم می شن می رن یه جا تو خاطره
مـثِ تــــو رفـتی سـراغِ خــوبیا نـــیومدی
نمیگم بــیا، اگـــه دوس نــداری بــیای، نـیا
لااقـــــل فقط بـهـم بگـــــو چــــرا نـــیومدی؟