سلام بهترینم دلم برات تنگ شده! گفته بودی اگه نتونم ببینمت به خوابم میای تا به آرزوی دیدنت نمیرم...!!! چقدر دلم برات تنگ شده... برای نگاهت، برای صدات، برای خنده های قشنگت، برای چشمهای ناز و خمارت، برای مهربونیات، برای دل نگرونیات و برای.... دلم برات تنگ شده! هر وقت کم میارم میگم اصلا مهم نیست، اما تو که میدونی نبودنت چقدر برام مهمه!!
خسته بودی و دلت پر غم بود
همه ی روز و شبت ماتم بود
قطره ای را که به رویت دیدم
گریه ات بود و یا شبنم بود؟
سر دل را به نگاهی گفتی
چشم تو با دل من محرم بود
جسم و روح و همه حرف و فکرت
یک سخن بود و آن «عشقم» بود!!!
راستی عشق که میگفتی کیست؟
آنکه تنها ثمرش ماتم بود؟
خاطرت هست به من میگفتی؟
زنده از وصل تو این قلبم بود؟
پس چرا سست شدی در ره وصل؟
یادم آید قدمت محکم بود
گفتی از من به دلت زخم نشست
به لبم کاش که میمردم بود!
من غمت را نشد از بین برم
احتیاجت به کمی مرهم بود
شاد و خندان و پر امید بمان
این همه غصه که دیدی کم بود؟
کاش این فاصله ها هیچ نبود
به دعا این همه حرفم بود...
سلام ... سلامی به گرمی آفتاب! دلم میخواست روبرویت بنشینم و چشم در چشم و نفس در نفس با تو سخن بگویم؛ دلم میخواست حرفانم را با چشمانم میگفتم و تو نیز مثل همیشه با قلبت پاسخم میگفتی... چه کنم که نیستی و چه راهی دارم جز اینکه برایت بنویسم؟ شاید روزی خط خطیهای دلم را بخوانی و بدانی که بی تو چه بر دل زارم گذشته است... مینویسم ولی حرف دل نوشتنی نیست! بلکه باید با تمام وجود درکش کرد و با تمام حواس حسش کرد... میدانم که میدانی چه میگویم و حرفانم را با اشاره ای میفهمی... پس مینویسم تا وقتی که برایم باشی و سینه به سینه حرفانم را بشنوی... ع من دوستت دارم!!!