سلام آخرش اومدین. بعد مدتها.. سالها... ماه ها... روزها و ساعتها دوری که نوشتم و گفتم و با نوشته هام اشک ریختم و شادی کردم و ... خلاصه زندگی کردم
عصر روز سه شنبه 19 اردیبهشت 96 ... روزی که تونستین مطالبم و بخونین و .... راستی چند وقت میشه ؟ فرداش این و برام نوشتین:
دیروز تازه تونستم پیاماتو بخونم
تا دیروز هیچ کدومشو ندیده بود
سال 93
92
91
همشونو دیدم
خوندم
باور نمیکردم
باور نمیکنم
خودت بودی
خودت هستی
تمام وجودم پر از خوشحالی شد
همه تنم یخ کرد گرم شد داغ شدم
به خودت تب ع
چقدر شیرین
چقدر قشنگ
چقدر دوست داشتنی
چقدر دلربا
چه کلماتی
چه جمله هایی
چقدر تو دلم نشست
چقدر خوشحالم کرد
همه وجودم سرشار از زندگی شد
پر از عشق
پر از دوستی
د د
م م
دستم میلرزه
دلم میلرزه
همه وجودم میلرزه
چقدر دلم میخواست این حرفاتو بشنوم
چقدر منتظر بودم بخونمشون
بشنومشون
با همه وجودم
با همه تنم
با همه عشقم
نمیدونم چی بگم
توانایی حرف زدن و ندارم
...
سرت و درد آوردم......
ولی خوشحال شدم
نمیدونم باور میکنی......
یادت میاد حرفم و؟؟
روزهای بی تو بودن را به تصویر میکشم... شاید روزی بفهمی که چه کشیده ام.
م خ ب
خیلی