سلام... خیلی وقته از اون ماجرای تلخ میگذره... دقیقا 27 اسفند بود که اون همه حرف و بارم کردی و گفتی دیدت نسبت به من چطوریه... گفتی من فقط شوهر م خ هستم و مثل اب ز میمونم برات.... مگه اب ز میاد دنبالم و مگه میپرسه کی سر کار میرم و کجا هستم و سراغم و میگیره ؟؟؟ گفتی خانوادم هم از برنامه هام خبر ندارن و این چه توقعیه که تو داری و چرا راه میافتی دنبال زندگی خصوصی من؟ وقتی گفتم خودت اینجور عادتم دادی گفتی عجب غلطی کردم.... خیلی وقته میخواستم بیام و این حرفا رو بزنم ولی خداروشکر دیر اومدم و بیشتر حرفا رو سعی میکنم فراموش کنم...
من جایگاهم و پیشت از دست دادم و برات یه غریبه شدم... یه غریبه ... بعد این سه سال خوب جایگاهم و فهمیدم...
هرجایی مواظب خودت باش و خوش باش... شاد باش و زندگی راحتی داشته باش...