سلام ... پر از آه! پر از غم! گفته بودی هیچی تغییر نکرده و همون حس و بهم داری! همون عشق و علاقه و دوست داشتن و...! ولی واقعا همه چی تغییر کرده و اینقد خسته شدی که حتی دیدینم، شنیدن صدام، اسمم و... همه برات استرس میاره و خسته ت میکنه.... از 5 روز پیش یعنی پنج شنبه خیلی خودم و کنترل کردم که نیام و ننویسم و بذارم عصبانیت و ناراحتیم بخوابه ولی ... آرامش معنی داره؟ تو به این رسیدی که بدون من به آرامش میرسی ولی من...!
نه من به تو احترام میذارم و بخاطر تو هم که شده کاری و ترک میکنم و نه تو بخاطر من! جالبه کسایی که همه کارشون و طبق خواسته هم انجام میدادند الآن به روزی افتادن که حتی به خاطر هم حاضر نیستن از ظاهر و خواسته های ناچیزشون بگذرن چه برسه به...! تو به من میگی نیا ! با دیدنت استرس میگیرم، بلا سرم میاد و... و من به تو میگم بخاطر دل منم شده از ظاهر و آرایش و ... بگذر ولی فقط تو جوابم گفتی تو فقط میتونی راهنماییم کنی و نه بیشتر!!!!! گفتی اگه ع هم باشه میتونه ازم جدا شه!!!! چقدر واست مهم و دوست داشتنی شدن که براحتی بخاطرشون من و خاطرات و همه چی و میتونی فراموش کنی و...! گفتی مثل دومادتون شدم!! هیچ وقت نخواستس باور کنی که بخاطر خودت میگم!!!
خیلی بد بود اون روز لعنتی! هرچی خواستیم و دهنمون اومد به هم گفتیم! یادته بهم گفتی هرزه!!؟؟ ازت ممنونم! واقعا دستت درد نکنه! گفتی دور و بریات بیشتر از اینا بهم گفتن و من گفتم: من خودم بهت چیزی نگفتم ولی تو خودت و خودت فقط، هرچی خواستی بهم گفتی! حالم اینقد بعد این همه روز بده که دارم دیوونه میشم! هر جا نگاه میکنم و هرچی میبینم و هرجایی میرم و... فقط تویی و نمیخوام یاد حرفای بد بیافتم...
ای خدا کمک کن فراموشم بشه چی شنیدم و هیچوقت یادم نره که چه بلایی سر ع خودم آوردم! چه بلایی که از دیدنم هم بیزاره و میگه نذار همه خاطرات شیرین تبدیل به تلخی و نفرت بشه!
خیلی دلم گرفته... کاش اینقد اون چیزا واست مهم نبود که همه چی و زیر پات له کنی و فقط بگی من بهش باید برسم و همین الآنم به همینی که هستم نرسیدم!!!
وای که چقد داغونم...
شاید دیگه همدیگه رو ندیدیم و شاید تنها جایی که بتونم حرفام و بنویسم اینجا باشه...
م خ ب حالا که خودت میگی قرار نیست من مواظبت باشم!