سلام عزیزقلبم...خوبی؟ همون روز که فهمیدم اومدی و مطلب گذاشتی اومدم که جواب بدم الان 20 روز گذشته ولی چندین بار تو این مدت مطلب گذاشتم که سایت خراب بود و ثبت نشد...سه روز بعد مراسم ص بود که اومدم پیشت!!! ناراحت و مضطرب که چرا مواظب خودت نبودی و چقد حرصم دادی!!! حتما یادته که اولش مقاومت کردی که من نکردم و اشتباه بهت گفتن و ... ولی دوباره که واست توضیح دادم قبول کردی که اشتباه کردی و مواظب خودت نبودی...! خلاصه آخرش ناراحتیم و تبدیل به خنده کردی و تموم شد!
گفته بودی:((ما باید یه جوری اینجا زندگی کنیم که بتونیم جای اصلیمونو بسازیم بتونیم با خیال راحت خودمونو برای رفتن به خونمون اماده کنیم پس واسه این دنیا که به یه چشم بهم زدن تموم میشه خودتو اذیت نکن و تمام تلاشتو بکن که بتونی خوب از پس اینجا بربیای))! آره حق داری من خیلی دارم اذیت میشم ولی باید امیدی هم برام بمونه که آیا بعد اینجا به خواسته هام میرسم یا اینکه هم اینجا دوری و هم اونجا ؟ میدونم انتظار نداشتی اینقد داغون و شکسته من و ببینی ولی داغون و خسته و افسرده و غمگین شدم... هر وقت تو رو میبینم هرچند باید مواظب صدتا چشم باشم که نکنه وقتی نگاه من و تو به هم گره میخوره ما رو ببینه ولی وقتی تو رو میبینم و با چشمات حرف میزنی آروم میشم... خسته ترت نکنم و بذارم یه خاطره خوب و یه تصویر خوب از من تو ذهنت داشته باشی بهتره...!!!
راستی بازم کار خودت و کردی و رفتی بیم... ثبت نام کردیا!!! خوشم میاد میدونی با ناز دادنت خر میشم و زودی قبول میکنم!!!(البته بلانسبت من و خر)... چی کنم که حرفات درست بود و امیدوارم نگرانیم بیجا باشه که نکنه قدر تو رو ندونن!!
هر جایی مواظب خودت باش و قول بده که بهترین باشی... به امید روز وصل در بهترین شرایط