سلام عزیزکم... سلام همه زندگیم... همه کسم همه فکر و ذکرم... امروز اولین روز سال نود و یکه! عیدت مبارک شیرینم... چقدر این روزا واسم سخت میگذره! 11 اسفند بود که ازم جدا شدی و دیگه ندیدمت! چقدر روزای قبلش شیرین بود و چقدر خوش گذشت...یادته با هم حرف میزدیم و از عشق خداییمون میگفتیم؟ یادته با هم میخندیدیم و با هم اشک میریختیم؟ یادته چقدر صبح و شبمون معنا داشت و با یاد هم سر میکردیم و حواسمون چقدر به هم بود؟ یادش بخیر... چه صبح تلخی بود صبح یازدهم! من ندیدم زمین خوردنت و ولی اشک و حال بدت باهام کاری کرد که فقط خودم و نفرین میکردم و واسه تو دعا! چه جدایی تلخی! بعدش دیگه روز خوش ندیدم! امروز 19 روزه که ندیدمت! وای که چقدر حرف و گریه و تلخی تو این دوران داشتیم!
امروز سال تحویل شد! شاید هیچ روزی اینقد غم و تو چشای خودم حس نکرده بودم! اصلا حس عید نداشتم! حس نو شدن، حس تازگی، حس ... اصلا حس زندگی نداشتم!عزیز قلبم میدونم که تو هم دلت بدتر از منه و قلبت شکسته تر از من! فکرشم نمیکردیم که این دفعه هیچ کدومشون کوتاه نیان و محکم پای حرفشون وایسن! هر روز توی نمازم دعا میکردم که بمیرم ولی چند روزه که دعا میکنم خوب شم و بهت برسم و برای حل مشکل و جدایی دعا میکنم! م خ هیچطوری کوتاه نمیاد! بهش گفتم خودت و زدی به اون راه و هرچی میگم انگار نه انگار! گفت آره !!!! هرچی من خودم و میزنم به نشنیدن ولی تو باز گیر میدی!!! وقتی دیشب گفت مگه تو دوست نداری من راحت باشم؟؟؟ قلبم گرفت و سرم گیج رفت!!! گفتم اگه تو اینجور راحتی باشه!!! نمیدونم چرا دلم آشوبه ولی امیدوار!!!
عزیزم خیلی خسته م و لحظه شماری میکنم که ببینمت و همه چی خوب خوب شه!!!!
دلتنگتم امیدم!!! همیشه دوست داشتم و دارم! مواظب خودت باش! منم برای سلامتیت همیشه دعا میکنم!