سلام عزیز قلبم، سلام امید روزهای بی کسیم، سلام ...
نوشته قبلی و که نوشتم شبش اومدین خونمون و با هم فرداش رفتیم قم و ... چقد خاطره است هر وقت همدیگه رو میبینیم و کنار هم نفس میکشیم و با چشم با همدیگه حرف میزنیم... و.قتی پلکهای قشنگت و پایین می آوردی و میگفتی منم د د و منم خنده به لبام مینشست...
29 دی ماه آخرین روزی بود که رفتی سر کلاس و منتظر بودی تا جایی مشغول بشی... حالت زیاد خوب نبود و بقول خودت مجبور بودی که بری خونه دوستا و اونا رو دعوت کنی تا از این حال خارج شی...!
اول بهمن، یه صبح شنبه که با چه ذوقی پاشدم و توی کولاک برف به عشق دیدنت زدم بیرون... دلم اینقد برات تنگ شده بود که ... همون روز که رفتیم و کارات درست نشد و بعدش تو دم خونه پیاده شدی و با حالت غریبی ازم دور شدی... حتی یه نگاه... میدونم همه تقصیرا از منه و منم که خیلی شکستنی شدم و از همه انتظار دارم جز تو ، شاید نباید خاطرات تلخ و بنویسم ولی مینویسم که خودم یادم بمونه... میدونم خیلی وقته که به اینجا سر نمیزنی و حرفام و نمیخونی... ولی همون حرف همیشگی(( روزهای بی تو بودن را به تصویر میکشم ، شاید روزی بفهمی چه کشیده ام)). راستی من نباید دیگه این حرف و بزنم؛ چند وقته تو به من میگی کاش بفهمی چی میکشم!!! کاش حداقل تو بفهمی...!!! آره من خودخواهیم به حدی رسیده که تو هم ازم خسته شدی و از گلایه هام سیر... قبلا خیلی بیشتر مواظب بودیم دل هم و نشکونیم و ناراحتی هم و نبینیم و ... !!!
نمیدونم چی میگم! ولی میدونم تو میفهمی چی میگم و کدوم حرفا و خاطرات و ناقص مینویسم تا فقط یادم بمونه چه بلاهایی سرت آوردم و چه عذابی از دستم کشیدی... تا به حال اینطوری سرم داد نکشیده بودی! بقول تو کاش چیزای دیگه هم یادم میموند!!! حرفای خودم و نزدیکام، قول جبران و گلایه نکردنام، اینکه چقد برام عزیز و مهم بودی و نباید خودم و دلم مهم باشه، و... خیلی چیزا که یادم رفته بود... . یادته ناراحت شدی وقتی گفتم تنهام؟ یادته گفتی تو من و حس نمیکنی و میگی تنهایی؟ یه سؤال ؟ تو من و حس میکنی؟ دل تنگیام و؟ نگرانیام و؟ بغضام و؟ میفهمی من چی میکشم؟... بازم یادم رفت!! یاد حرفت افتادم که تو از من میخوای حالت و بفهمم و من از تو!! چقد خودخواه شدیم! عشقمون یادمون رفته ...!!!
روزای سختیه! من از تو و حالت و همه چیزت بی خبرم ...
دارم میام شهرتون شاید ببینمت... فعلا..
مواظب خودت باش همه کسم!!!