چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
و چه خوش تر آن که مرغی ز قفس پریده باشد
پر و بال " ما " بریدند و پر قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد؟
سلام... سلام کسی که همیشه برام عزیزی و عزیز میمونی.. زودتر از اینا حرفات و خوندم ولی نشده بود جواب بدم... امروز میخوام متفاوت حرف بزنم... تو چند روز قبل چند تا حرفت خیلی فکرم و مشغول کرد... یکی اینکه گفتی ما همدیگه رو بخاطر هم دوست نداریم و چون خودمون و دوست داریم نمیتونیم از هم بگذریم و بخاطر دل خودمونه که نتونستیم یا نمیخوایم بخاطر هم کاری کنیم... . یکی اینکه گفتی یکی و پیدا کنم که از طرف خدا جواب بده که چرا اینطوری میشه و چرا آرومت نمیکنه... یکی هم اینکه دیشب گفتی میخوای از عشق زمینی بگذری و با اینکه فکر میکنی اون تو رو به خدا نزدیک کرده ولی حس میکنی چقدر از خدا دور شدی و میخوای دوبارخ شروع کنی... .
خب هم تنم لرزیده و هم دلم!!! واسه چی؟ خب الآن میگم. همینکه بهم گفتی بخاطر من حاضری هر کاری کنی و همه کارایی که میکنی بخاطر منه و خدا رو هم بخاطر من میخوای و اینکه امیدت به منه و منتظر حرف و اشاره و ... از طرف منی و از این حرفها، دلم لرزید.... یاد یه حدیث قدسی افتادم که خدا میگه به عزت و جلال خودم قسم قطع میکنم امید بنده ای که به غیر من امید داشته باشه!!! یا جای دیگه که خدا میفرماید: اگه بنده ام کارش و بخاطر رضایت غیر من انجام بده به همون کس و به همون چیز واگذارش میکنم!!!! راستش ترسیدم... هم برای خودم هم برای تو که دیدن سختی و ناراحتیت عذابم میده!!! ترسیدم از اینکه خدا ما رو به هم واگذار کرده باشه در صورتیکه ما حتی گلیم خودمون و نمیتونیم از آب بکشیم تا برسه به اینکه حاجت هم یا امید هم و برآورده کنیم!! ترسیدم از اینکه کمرنگ شدن خدا نتیجه قهرش باشه و دیگه به حرفامون گوش نمیده که بخواد حاجتمون و بده!!!
یاد یه حدیث امام حسین افتادم که عشق اون من و تو رو به هم نزدیک تر کرد!!! یادته محرم رفتی تهران! یادته میگفتی طاقت شنیدن و تصور اینکه حال امام حسین و خواهرش چطور بوده رو نداشتی؟ یادته میگفتی فکر میکنم تو داداشمی و نمیتونم فکر جداییتم کنم؟ حرف امام حسین اینه که میفرماید: کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آرزویش میرسد و زودتر به آنچه میترسد گرفار میشود!!!
یه کم فکر کن! من و تو از چه راهی داریم آروم میشیم؟ از راهی که شریکای زندگیمون ناراحت میشن اگه بدونن؟ از راهی که خودمونم نمیدویم تا چه حدی درسته و به هر قیمتی باید آروم شد؟ البته آرامشش همیشه قبل از طوفان بوده و بعدش همیشه غصه و غم و گریه بوده که دودش به چشم بقیه و خودمون رفته!!!! بازم ترسیدم!!! ترسیدم از اینکه دیر رسیدن به هم و افتادن تو حاشیه هایی که ازش فرار میکنیم و میترسیم ازشون، زیر سر کارای خودمون باشه و اگه بخوایم ادامه بدیم هیچوقت به هم نرسیم!!! نمیدونم چی میگم و چه حالی میشی وقتی این حرفا رو میخونی؟!!
باید کاری کرد! میدونم بارها گفتی تمرین کردی و سخته و نمیتونی و ... ولی راهی که خدا و دکتر و مشاور و عالم و هرکسی که بگی جلومون میذارن همینه که تو تصمیمش و گرفتی!!! از عشق زمینی بگذر هرچند فکر میکنی اون تو رو با خدا آشنا کرده!! حالا که دقت کنی میفهمی که الآن فقط اونه که تو رو داره از خدات! خدای مهربونیها! دور میکنه... منم باید شروع کنم...
مواظب خودت باش! شاید دوباره دیدمت ولی مواظب باش چون با اون حرفایی که راجع به عشقت زدی و پیامای پشت سر هم راجع به حس گنگی که نمیدونی عشقت هست یا نه ، یا حرفات که گفتی از نداشتن عشقت عذاب میکشی، باعث شد که به من و تو شک کنن!! بهم گفت که عشق گمشده اش تویی و تو بودی که اون و با خدا آشنا کردی . بهش محبت میکردی!!! حالا داره اذیت میشه و کمبودهای عاطفیش جای خالی تو رو بیشتر نمایان کرده!! اگه همدیگه رو دیدیم عادی باش! سعی کن ذهنش و از شخص و مصداق عشق به یه حس گنگ ببری!!!
مواظب خودت باش! برات دعا میکنم مهربونم!