خسته بودی و دلت پر غم بود
همه ی روز و شبت ماتم بود
قطره ای را که به رویت دیدم
گریه ات بود و یا شبنم بود؟
سر دل را به نگاهی گفتی
چشم تو با دل من محرم بود
جسم و روح و همه حرف و فکرت
یک سخن بود و آن «عشقم» بود!!!
راستی عشق که میگفتی کیست؟
آنکه تنها ثمرش ماتم بود؟
خاطرت هست به من میگفتی؟
زنده از وصل تو این قلبم بود؟
پس چرا سست شدی در ره وصل؟
یادم آید قدمت محکم بود
گفتی از من به دلت زخم نشست
به لبم کاش که میمردم بود!
من غمت را نشد از بین برم
احتیاجت به کمی مرهم بود
شاد و خندان و پر امید بمان
این همه غصه که دیدی کم بود؟
کاش این فاصله ها هیچ نبود
به دعا این همه حرفم بود...