سلام ... سلامی با یه عالمه دلتنگی!!! با یه عالمه غصه!!! نمیدونم چرا... تو میدونی؟؟ چند روزه اینطوری ام. دو سه باری که بهم گفتی دیگه نمیخوامت هم ترک خوردم و هم شکستم... اجباری نیست برای تحمل من! آخه چی داشتم که کسی بخواد تحملم کنه!! چقدر خودم و تحویل میگیرم نه؟ اصلا چی دارم میگم، من همیشه مایه عذاب بودم چرا باید کسی من و بخواد؟ نه اینکه من و بخوای نه، اینکه من و کسی بخواد خواسته زیادیه ولی نگرانیهامم به درد کسی نمیخوره!! چه فایده داره یه بزرگی یه عزیزی یه معشوقی یه ستاره ای دلش گرفته باشه ولی یه کوچیکی یه عاشقی یه کسی که وجودشم به درد کسی نمیخوره، نگران اون بزرگ باشه؟؟؟!!! ارزشت خیلی بالاتر از اینه...
نمیدونم چی میگم تو نشنیده بگیر...
گفتی دیگه نمیخوای کسی نگرانت باشه، جویای حالت باشه، خوابت و ببینه، به فکرت باشه، غصه ات و بخوره، قلبش بگیره، ... حق داری و چه بده که همیشه حق با تو باشه! آخه تا الآن که خواستی مگرانت باشن کسی نبود و همش ادعا بود و حرف ارزون قیمت و به عبارت بی ادبانه ترش حرف مفت!!! حالا میخوای بدونی اگه نخوای چی میشه!!! یادته گفتم چقدر خجالت کشیدم!!! بازم بگم؟
از حرفام بوی دل شکسته میاد؟ من موندم و هزار ادعای عمل نکرده... کاش یه روز بشه که از خجالتت دربیام
دوستت دارم، نگرانتم، قلبم واست میگیره، عاشقت میمونم، همیشه منتظرتم هر چند اگه من و دل نگرونیا و ... نخوای!!!