سلام.. شاید این سلام آخر باشه نمیدونم بتونم یا نه؟ باز بیام اینجا یا ترک عادت کنم
خب هرچیزی یه روزی داره، یه شروعی داره یه پایانی
رابطه ما از جایی شروع شد که گوشی آوردی و گفتی بلد نیستی فارسی شو بیاری و دادی من تنظیم کنم و شاید هم امروز روز آخرش باشه...
خیلی شیرینی ها باهات داشتم و خیلی خاطرات... چه کنارت چه در خیالم
خیلی سالهای عمر و جوونیم و باهاشون گذروندم
بیشتر سعی کردم خوشی هاش و مرور کنم و با خوندن چندباره همه شون، بخندم و گریه کنم
هیچوقت فکر نمیکردم دعوا کنیم، بینمون بی حرمتی بشه، بی اعتمادی بیاد و... زندگی همینه... ما زیاد جدی گرفتیمش
دل بستن به چیزی که مال تو نیست، درد داره ولی مال تو نیست..
تغییر جزئی از زندگیه، خب تو خواستی تغییر کنی و کردی ولی من نتونستم همرات بیام، قبول کنم و کنار بیام
رابطه ها وقتی تموم میشن که حرمتی برای نون و نمک دیگه نباشه، حرمت ادب و احترام نباشه، اعتمادی نباشه و حرفها خریدار نداشته باشه..
این چند ماه آخر، بعد اون قضیه، خیلی همدیگه رو اذیت کردیم، خیلی حرفها به هم زدیم، خیلی هم و عصبانی کردیم.. فقط هم و نزدیم که اونم چون پیش هم نبودیم
خیلی خواستم حلش کنم ولی اصرار تو بر مخفی کردن غول چراغ جادو بیشتر شد.. راننده ای که یدفعه اومد و بین ما جدایی انداخت
خیلی حرف داشتم... بغض بدی گلوم و گرفته.. یاد اشک و گریه و فریادهایی افتادم که وقتی واسم عکس فرستادی که با یکی دوس شدم و...
آره هنوز عکسش رو دارم، اسمش یادمه
چه شوخی چه جدی چه از عصبانیت و ناراحتی چه از سر خوشی... هرچی بود من انتخابت نبودم...
بابت همه روزای خوبی که برام رقم زدی ممنونتم
واسه همه خنده هایی که به لبام نشوندی قدردانتم
واسه همه سختی هایی که برای من و خانوادم کشیدی، مدیونتم
واسه همه عمر از دست رفته ت بدهکارتم
با اینکه میدونم اشتباهه و مال من نیستی و نخواهی بود، ولی.. دوست دارم
م خ ب
ع د د
نمیدونم ولی شاید باز م م