سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میان او و حقّ انگاشتن باطل، جدایی می اندازد [امام صادق علیه السلام ـ درباره گفته خدای « بدانید که خداوند میان انسان و دلش جدایی می اندازد» فرمود]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :3
کل بازدید :47499
تعداد کل یاداشته ها : 123
103/10/7
6:17 ص

عادت ندارم درد دلم را
به همه کس بگویم ...
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی...



  
  

سلام سلامی با یه عالمه غصه و غم... سلامی با یه عالمه ناامیدی و دلواپسی... سلامی با یه دنیا اضطراب و ترس...
بهت گفته بودم که هروقت دلم طاقت نیاره و هیچکسی و اسه شنیدن حرفام نباشه میام و اینجا حرفام و میگم... امروز سومین سالیه که از اون شب پرخاطره و صبح پر از استرس و ناراحتیمیگذره... بیشتر لحظه به لحظه اون شب و یادمه... تو میخواستی من همیشه پیشت باشم و من میخواستم آرومت کنم که با یکی دیگه خوشبخت میشی... خداروشکر الان فهمیدی و بارها اعتراف کردی که خوشبختی و خداروشکر که با من نیستی!! چقدر زود گذشت! گرمی بوسه هات روی دستم هنوزم هست! سه سال گذشته ولی چقدر همه چی عوض شده! چقدر شرایط فرق کرده1 چقدر ازم بدت میاد! چقدر خسته شدی... هفته پیش شنبه بود که گفتی من تصمیمم و گرفتم و میخوام یه رابطه و دوستی سالم داشته باشیم... حالا اگه تو میخوای قطع رابطه کن!!!!!! گفتی نه فرهنگ و نه دین و نه محیط بهمون اجازه نمیده که اینجوری باشیم و اگه قبول میکنی من و خودت و بقیه با کسای دیگه باشیم، اونوقت راضی شو که به این وضع ادامه بدیم! از حرفات اینقدر شوکه شده بودم که فقط تونستم بگم من فکر میکردم میتونم به تو پناه بیارم ولی هم تو فهموندی که نباید پناهم باشی و هم خودم فهمیدم که اشتباه کردم! گفتی که من بهت یاد دادم خدا همه پشت و پناه آدماست و خالا خودم فراموش کردم؟؟ آره من خیلی چیزا رو فراموش کردم! گفتی که قبلا مایه آرامش هم بودیم ولی الآن فقط داریم همدیگه رو اذیت میکنیم! گفتی قبلا همه چیز واسم مهم بود جز خودم ولی الآن همه چیز برام بی ارزشن جز خودم و خودخواه شدم! گفتی شاید مصلحت باشه حرفات و بهم نگی و راستش و مخفی کنی! گفتی من دارم زندگی خصوصیت و بهم میریزم و بعدش دیگه هیچکدوم نمیتونیم دفاعی کنیم و این بار آخریه که به ما فرصت دادند و بعدش نه میتونی بگی نمیدونستم و نه میتونی ازم انتقام بگیری...!!!
بهت گفتم که چقدر یاد نامه خداحافظی امیرعلی افتادم!!! من تو رؤیاهام میمونم....
م خ ب
همیشه و بدون من چون بقول تو قرار نیست نه من نگرانت باشم و نه اجازش و دارم...



  
  

سلام ... پر از آه! پر از غم! گفته بودی هیچی تغییر نکرده و همون حس و بهم داری! همون عشق و علاقه و دوست داشتن و...! ولی واقعا همه چی تغییر کرده و اینقد خسته شدی که حتی دیدینم، شنیدن صدام، اسمم و... همه برات استرس میاره و خسته ت میکنه.... از 5 روز پیش یعنی پنج شنبه خیلی خودم و کنترل کردم که نیام و ننویسم و بذارم عصبانیت و ناراحتیم بخوابه ولی ... آرامش معنی داره؟ تو به این رسیدی که بدون من به آرامش میرسی ولی من...!
نه من به تو احترام میذارم و بخاطر تو هم که شده کاری و ترک میکنم و نه تو بخاطر من! جالبه کسایی که همه کارشون و طبق خواسته هم انجام میدادند الآن به روزی افتادن که حتی به خاطر هم حاضر نیستن از ظاهر و خواسته های ناچیزشون بگذرن چه برسه به...! تو به من میگی نیا ! با دیدنت استرس میگیرم، بلا سرم میاد و... و من به تو میگم بخاطر دل منم شده از ظاهر و آرایش و ... بگذر ولی فقط تو جوابم گفتی تو فقط میتونی راهنماییم کنی و نه بیشتر!!!!! گفتی اگه ع هم باشه میتونه ازم جدا شه!!!! چقدر واست مهم و دوست داشتنی شدن که براحتی بخاطرشون من و خاطرات و همه چی و میتونی فراموش کنی و...! گفتی مثل دومادتون شدم!! هیچ وقت نخواستس باور کنی که بخاطر خودت میگم!!!
خیلی بد بود اون روز لعنتی! هرچی خواستیم و دهنمون اومد به هم گفتیم! یادته بهم گفتی هرزه!!؟؟ ازت ممنونم! واقعا دستت درد نکنه! گفتی دور و بریات بیشتر از اینا بهم گفتن و من گفتم: من خودم بهت چیزی نگفتم ولی تو خودت و خودت فقط، هرچی خواستی بهم گفتی! حالم اینقد بعد این همه روز بده که دارم دیوونه میشم! هر جا نگاه میکنم و هرچی میبینم و هرجایی میرم و... فقط تویی و نمیخوام یاد حرفای بد بیافتم...
ای خدا کمک کن فراموشم بشه چی شنیدم و هیچوقت یادم نره که چه بلایی سر ع خودم آوردم! چه بلایی که از دیدنم هم بیزاره و میگه نذار همه خاطرات شیرین تبدیل به تلخی و نفرت بشه!
خیلی دلم گرفته... کاش اینقد اون چیزا واست مهم نبود که همه چی و زیر پات له کنی و فقط بگی من بهش باید برسم و همین الآنم به همینی که هستم نرسیدم!!!
وای که چقد داغونم...
شاید دیگه همدیگه رو ندیدیم و شاید تنها جایی که بتونم حرفام و بنویسم اینجا باشه...

م خ ب حالا که خودت میگی قرار نیست من مواظبت باشم!


  
  

سلام ع د ... یاد قدیم افتادم که اردیبهشت 90 این شعر و برات گفتم... چون نداریش و نمیتونی جایی داشته باشیش دوباره واست مینویسم...  

خسته بودی و دلت پر غم بود

همه ی روز و شبت ماتم بود

قطره ای را که به رویت دیدم

گریه ات بود و یا شبنم بود؟

سر دل را به نگاهی گفتی

چشم تو با دل من محرم بود

جسم و روح و همه حرف و فکرت

یک سخن بود و آن «عشقم» بود!!!

راستی عشق که میگفتی کیست؟

آنکه تنها ثمرش ماتم بود؟

خاطرت هست به من میگفتی؟

زنده از وصل تو این قلبم بود؟

پس چرا سست شدی در ره وصل؟

یادم آید قدمت محکم بود

گفتی از من به دلت زخم نشست

به لبم کاش که میمردم بود!

من غمت را نشد از بین برم

احتیاجت به کمی مرهم بود

شاد و خندان و پر امید بمان

این همه غصه که دیدی کم بود؟

کاش این فاصله ها هیچ نبود

 به دعا این همه حرفم بود...



91/11/21::: 2:36 ع
نظر()
  
  

سلام ع د... همیشه خودم اذیتت میکنم و بازم میگم خوبی؟ حالی برات نذاشتم نازنینم! بقول خودت چقدر باید از دستم حرص بخوری؟
دیروز یه عالمه حرف زدیم و بازم حرفایی زدی که بهم میفهموند که حق ندارم عاشق باشم! بغض داشت خفه م میکرد! بهم گفتی حتی حرفشم نزنم که دوسم داری یا نه!!! دیگه راجع به دیدنت بحث نکنم و انتظار برخورد بد و داشته باشم!!!  بهت گفتم من فقط با تو آروم میشم ولی تو گفتی من پیشتم پس به فکر زندگی و خوشحالی من باش و فقط جسم من و نخواه!!! گفتی معنی دوست داشتن اونی نیست که من میگم... عاشقی اونی نیست که من میگم و...
دلم طاقت نیاورد و بازم امروز اومدم که ببینمت... وقتی که نگه نداشتی و حرفم و گوش نکردی اینقد ناراحت شدم که با عجله از پیشت رفتم... بعد که اس دادی چرا اینجور میکنی و چه زود حرفای دیروزم یادت رفت?? حرف شروع شد...
ساعتها تلفنی باهات صحبت کردم.
میدونم دوسم داری که راه درست و جلوم میذاری... میدونم از استرس و حرف شنیدن و تن لرزیدن خسته شدی... میدونم فقط من خودخواهم... حس ها و خاطرات اذیتم میکنه.. نمیتونم فراموش کنم که چه روزایی با هم بودیم و الان برای دیدنت چی باید بکشم؟ حتی از تو بدرفتاری ببینم که دیگه کار اشتباه نکنم... امروز بازم بهم گفتی که بشینم و فکر کنم که چه کارایی کردیم و باید چی میکردیم که منجر به اشتباه نشه و چی کار باید کرد که آرامش به زندگیمون برگرده...
عزیزم خیلی داغون و خسته م! بقول تو خودم فقط باید به خودم کمک کنم ولی من تو رو میخوام... تویی که برای من نیستی.. تویی که قسمت من نیستی...
باید صبر کرد! قسمت ما این بود که از هم جدا باشیم و شادی و موفقیت هم و آرزو کنیم و ...
خیلی حرف دارم ولی اینجا دارن میبندن!
م خ ب همیشه عزیز و دوست داشتنی من!
منم د د


  
  

سلام یار همیشگیم... یار رؤیاهام... کسی که هر روز صدبار بهت سلام میدم و دیگه خیلی وقته که نمیدونم اصلا صدام و میشنوی یا اینکه حس میکنی یکی بیادته یا ...؟؟؟؟

با یاد تو میخوابم             در خواب تو را بینم

از خواب چو برخیزم          اول تو بیاد آیی

سلام... تو تصمیمت و گرفتی و پاش هم وایمیستی ولی من تا بحال نتونستم با دوریت کنار بیام... با اینکه نبینمت، پیشت نیام، باهات نباشم و... بقول تو شاید من نمیفهمم و زندگیت و دوست ندارم...!!! شاید بازم خودخواهیم داره اذیتت میکنه.. شاید ازم خسته شدی و حتی نمیخوای راجع به این موضوعات حرف بزنی و من و آروم کنی! من ازت انتظار داشتم آرومم کنی! فقط همین!!!
خسته ت کردم... همه رو خسته کردم... دعا کن که حالم خیلی بده... همیشه پیش خودم میگفتم تا آخرش باهام میمونی ولی تو زود عصبانی میشی... راحت قطع میکنی! بقول خودت هر وقت کار مهم داری ز میزنی و... نمیخواستم روزی و ببینم که من واست مهم نباشم و حتی اندازه یه کار ساده هم اهمیت نداشته باشم...
من توقعم زیاده!! گفتم با این حرفا و بچه بازیا همه رو خسته کردم.... فقط بذار حداقل تو فکرم بمونی...
هرجایی خدا به همرات...
همیشه دعات میکنم عزیزم... چه با من و چه بی من بهترین هستی و مطمئنا بی من موفق تر و راحت تر و...
مواظب خودت باش ع د

 


  
  

سلام ... ع د د میدونم که میدونی چقدر دلتنگتم و همیشه منتظر حرفات... برات بهترین آرزوها رو دارم



  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ باد آورده را باد می برد... امــــا... تو که با پای خودت آمده بودی...


+ هر وقت کم میآورم میگویم اصلا مهم نیست، اما تو که میدانی نبودنت چقدر برایم مهم است!