سلام نیروی زندگیم... سلام کسی که با دیدنت جون دوباره میگیرم... خیلی داغونم..حتما خسته ت کردم اینقد که غر غر میکنم ولی فقط اینجا رو دارم... حتی نمیخوام روبرو بهت بگم شاید اذیت شی ولی اینجا مینویسم شاید یه روزی خوندی و دونستی که چه روزای سختی و پشت سر میذارم....
منم داشتم دق میکردم از دلتنگی و نگرانی... نمیدونم پس کی تموم میشه این جدایی....
منتظرتم، همیشه
سلام ...کسی که همه فکر و ذهنم پیش تواه..سلام کسی که هر شب به فکرتم و خوابت و میبینم...سلام...دلم برات تنگ شده! چقدر باید صبر کنم و دوریت و تحمل کنم؟ تو که گفتی همه چی تموم میشه!!!! پس چرا نشد؟؟؟؟ چند بار خواستم بیام و بهت سر بزنم یا زنگ بزنم ولی... ترسیدم !!!
دعا کن بتونم دوریت و تحمل کنم.......
مواظب خودت باش خیلی
یادت باشه وقتی همه کس یکی شدی، اون کس بعد تو خیلی بیکسه...
یا همه کس کسی نشو یا اگه شدی کس بی کسیهاش بمون...!
سلام ... نمیدونم چطوری حرفام و بهت بزنم و چطور بگم که دلتنگتم؟ خسته م... خوابای آشفته میبینم.. اسمتم نمیتونم ببرم و هنوزم درگیر اینیم که خاطرات تلخ و فراموش کنیم... خدایا کمک کن...
هر جایی مواظب خودت باش... خیلی
سلام امید روزها و شبهای دلم..... هرجایی خوب باشی... چندروز پیش اومدین خونمون و باز دیدیمت... ع گفته این آخرین باره و یادمه که چقد سفارش کردی که مواظب باشم...
مواظب خودت باش و بدون دلم برات تنگ شده...
سلام... بعد ده ماه و بیست و پنج روز اومدی به وب سر زدی و حتما نتونستی همه مطالبی که تو این ده ماه واست نوشتم و بخونی...! گفته بودم اگه دستمون از همه جا کوتاه شد تنها جایی که میشه از حال هم با خبر شد اینجاست... کاش حرف میزدی...فردای روزی که نظر گذاشتی از جایی که نمیدونم چقد بد بود و اذیت میشدی زنگ زدی و گفتی : چی کردی؟چی کردی؟ ... گفتی چه خرابکاری ای کردمو چقد از دستم حرص خوردی.گفتی کاری که من با تو و خودم کردم دشمنمونم نمیکنه... گفتی همه چی بینمون تموم شده و مواظب زندگی خودم باشم... گفتی هرچی تو درست میکنی و با قسم و آیه میفهمونی من میزنم خراب میکنم و...!!! گفتم برو و معطل نشو گفتی این همه تو اذیتم کردی بذار یه کمم بقیه اذیتم کنن!!!!!!!!!
نوشتی همه حقیقت اونی نیست که آدم میبینه یا میشنوه... منم هیچوقت این و قبول ندارم! من باور نکردم که تو این حرفا رو گفته باشی! خداروشکر که گفتی تو نگفتی و یه چیزای دیگه گفتی...
نوشتی دیگه ننویسم چون اینارو هم میبینن ولی تنها جایی که داریم همینجاست...حرفام و نمیتونم به کسی بزنم... تا حرفی بزنم شک میکنه و نشون میده که چقد بهم بی اعتماده! امروز بهم میگه تو خ صیغه آوردی خ؟؟؟؟ بقول تو گفتن این که چقد د ئ مشکلی و حل نمیکنه ولی انکارش چرا...
نوشتی کاش میشنیدی بعد میدیدی کی تنهاست!! میدونم خودم با دست خودم تو رو تنها گذاشتم! میدونم خودم رنجت دادم.میدونم من شب و روزت و یکی کردم چون خودم هر لحظه شو میفهمیدم که بیادمی و داری به خاطراتمون فکر میکنی!
بعد یه ماه دیدمت! بازم گفتی بهترین باشم و همین و ازم میخوای و نگاه نمیکنی که خودت بهترین هستی یا نه ولی یه سال بهم وقت میدی که بهترین باشم و زندگیم و جمع کنم... خوشحالم که باز دیدمت! دوباره جون گرفتم ...
یه ماهه که ازتون هیچ حرفی نیست...نمیدونم آخرش چی میشه؟
دعا کن....
م خ ب
همیشه...
سلام...سلام... سلام... 20 روز گذشته و شب و روزم و به یادت سر میکنم و گاهی حس میکنم حتی تو هم نمیدونی چی میکشم! کاش میفهمیدی چه بلایی داره به سرم میاد. اگه روی حرفای قدیمیت بخوام فکر کنم و خیلی خوش بین باشم میگم چون تو هم دوسم داری و به یادمی منم به یادت افتادم. دلم و خوش میکنم که تو بیادمی!!!!! میگم حتما دل تو هم تنگ شده و وقتایی که بیادتم حتما تو هم داری به من و خاطراتمون فکر میکنی...
شب و روز، خواب و بیداری، سفر و خونه و محل کار و ... همیشه و همه جا یادتم... گاهی دلم اینقد میگیره که نمیتونم حرف بزنم، گاهی هم حس میکنم که نفسم بند اومده و زنده بودن برام چقد سخت و شکنجه آوره...
نمیدونم میتونم دلم و خوش کنم که تو هم بیاد خودمون و خاطره هامونی...؟؟ اون حرفایی که تو زدی و اون برخورد سردی که وقتی یه لحظه من و دیدی کردی جای هیچ امیدی و واسم نذاشته ولی چی کنم اگه دلم و خوش نکنم که بخاطر خودمون اون حرفا رو زدی و بخاطر اینکه همیشه از دست هم نریم اونجور برخورد میکنی...
گاهی میشینم و فکر میکنم چرا گفتی موسیقی و رقص و لاک و ...گناه نیست ولی به اونی که ادعاش میشه بگین اس دادن و زنگ زدن بهت گناهه؟ چرا این حرفا رو باید تو میزدی؟ چرا به من؟ چرا بعد بحثایی که راجع به اعتقادات و ...کردیم؟ همش میترسم واقعیت داشته باشه که بخاطر حرفام و اینکه گفتم میخوام بهترین باشی، یا بخاطر اینکه گفتی نمیدونی میخوای بهترین بودن و ادامه بدی یا نه و من گفتم تکلیفمون و روشن کن که من اجازه دارم بهت حرف بزنم و ایرادت و بگیرم یا نه؟ میترسم بخاطر این حرفا رفتی و دیگه...!!(آآه ه ه ه ه) اگه بدونی چقد آهم گرم و سوزان شده! خودمم میسوزونه!
همه شهر و دنبالت میگردم ولی یه بارم نشده که ببینمت! خسته نمیشم و بازم میام دم خونتون و ماشینت و میبینم! در خونه رو نگاه میکنم شاید یه لحظه...!
دنبال همه آهنگای قدیمی ام که با هم گوش میدادیم!
کاش که تو رو سرنوشت ازم نگیره
میترسه دلم بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره ها یادم میارن تو رو
لا اقل از تو خاطرم نرو.........
بمون....
بغضم نمیذاره ادامه بدم...
هرجایی مواظب خودت باش هر چند حرفام و نمیخونی...از 7 شهریور 90 دیگه نیومدی اینجا و 10 ماهه که دارم برای دلم مینویسم...
سلام... شب عیده ولی دارم از غصه و از شیرینی خاطرات و تلخی حرفات دق میکنم...
سلام... روزی که اومدم دنبالت و اصلا محلم نکردی بعدشم اون حرفا رو به م خ زدی بیشتر دلم گرفت و دارم میسوزم.... کاش این حرفا رو نمیزدی و ...
موندم اصلا قراره همدیگه رو دوباره ببینیم یا اینکه وقتی دیدیم چطور میخوایم با هم برخورد کنیم؟ واقعا این حرفا مال منه؟ چطور تونستی به منی که...؟؟؟؟
سلام... میدونم شاید دیگه سلامی نباشه تا جوابی باشه! یک ماه هم نشد که همه چی تموم شد! باورم نمیشه...حتی نمیتونم تصورشم کنم که این حرفا رو راجع به من زدی... واقعا من و اینجور شناختی؟ روانی دیوانه که اگه تو نباشی تو خیابون با یکی دیگه میبیننش؟؟؟ نمیتونم باور کنم حرفای تواه! یادمه روز آخر سر چه چیزایی بحث کردیم و چقد گلایه کردی...گفتی اگه قراره کسی و بکشم که ناراحتت کرده نوبت خودمه که ناراحتت کردم.گفتی رو اعصابت راه میرم.گفتی نمیدونی که باید ادامه بدی یا اینکه همینی که بهش رسیدی بمونی، گفتی نمیدونی آیا میتونی کسی باشی که من میخوام یا من یکی مث م خ و میخوام، گفتی... گفتی...! دقیقا 30 خرداد بود که آخرین پیاما رو دادیم... گفتی تنهام نذاشتی..گفتی کسی شدی که تونسته سختیا و دوری رو تحمل کنه و فکر میکردی خوشحال میشم وقتی بفهمم به این جا رسیدی... گفتی الآن ناراحت میشم ولی وقتی اب تو شدم میفهمم چی کشیدی!!! فردا عصرش بود که زنگ زدی و هرچی از دهنت در اومد گفتی... هیچ وقت نمیخوام باور کنم تو گفتی با اینکه اصرار کردی پیغامت و بهم برسونن... حرفات آتیش بود! فقط خدا کنه فراموشش کنم یا همش دروغ باشه یا اینکه نقشه مشترک تو و م خ باشه که من از سرت دست بردارم.... نمیدونم چرا این حرقا رو گفتی؟!!!! انگار این حرفا تو گلوت گیر کرده بود و منفجر شد! دشمنم این حرفا رو نمیزد... تو گفتی ازم بدت میاد؟ تو گفتی یه سال کمکم کرده حالا خسته م کرده و نمیدونم چرا دست از سرم برنمیداره؟ تو گفتی هیچ رابطه و علاقه ای بهش ندارم و ازش بدم میاد؟
شاید دیگه هیچوقت نبینمت! شاید ...نمیدونم اصلا چطور میتونم دوباره به چشمات نگاه کنم و همه اون حرفات مرور نشه؟
اینقد دلم شکسته...اینقد میشینم یه گوشه و بغض میکنم... اینقد میگم که نه تو این حرفا رو نگفتی... خرد شدم! هیچی نگفتم به م خ! فقط گوش دادم و خیره شدم و سوختم!!! تنها دلداری که به خودم میدم اینه که ناراحتم کردی که کلا از هم دور نشیم و مجبور شدی بخاطر رابطه مجددمون هرچی ! بازم میگم هرچی دهنت دربیاد و بهم بگی...!
برای سلامتیت همیشه دعا میکنم و هیچوقت نمیخوام که دلت بشکنه!!!
م خ ب
میدونم اینا رو نمیخونی و الآن واست مهم نیست که حرفام و بدونی ولی مینویسم شاید روزی..........